وقتی یک نفر هی بهانه میاره که تو یک رابطه با تو عمیق نشه ،
خودت را علاف نکن و دائم خودت را وارسی نکن….
که چنین آدمی بلاتکلیفه و تو را پیر خواهد کرد….
حتی اگر دلت براش تنگ بشه ؛ باز شک نکن
تصمیم درست تر را تو گرفته ای
من رابطه هایی را دوست دارم که دو طرفه اند،
هر دو میکوشند برای ادامه دار شدنش،
هر دو خطر می کنند،هر دو وقت می گذارند،
هزینه می کنند،هر دو برای یک لحظه بیشتر،
در کنار هم بودن با زمان هم میجنگند،
من عاشق رابطه های دو طرفه ام.
رابطه هایی که برای هر دو طرف ادامه اش،
باارزشترین چیز دنیاست. برای هر دو …
نگــــران نباش مـن آنقـدر امــروز و فــرداهـای نیامــدن
را دیــده ام کــه دیــگر هیــچ
وعـده ی بـی سرانجامـی خواب و خیـال آرزویـم را آشـفته نمـی کند!
حالا یــاد گرفته ام کــه فراموشــی دوای درد همــه ی نیامـدن هـا و نداشـتن ها
و
نخـواستن ...هـاست. ...... یـاد گرفتـه ام که از هـیچ لبخـندی خیـال دوست داشـتن بــه سرم نزنــد ....
یــاد گرفتــه ام کــه بشنوم: تـا فـردا ... و بــه روی خـودم نیــاورم کـه فرداهـا هیچ وقـت نمـی آیـد....
همه میخواهند اوج بگیرند ولی این موضوع بی هزینه نیست !
الان در طبقه ای هستی و یه نگاه میکنی میبینی یه طبقه دیگه هست
که نرفته ای که معلوم نیست اون ارتفاع را که زدی بتونی تو سرماش تحمل کنی
حتی همین عکسهایی که اینجا میگیری را اونجا بتونی بگیری.
پیشرفت و ارتقا در زندگی مثل بالا اومدن از برج میمونه که هر چقدر بخوای
بالاتر بری باید هزینه بیشتری هم بدی. مثلا وقتی از پایین به برج ایفل نگاه میکنی،
بالا رفتن از اون خیلی جذاب به نظر میرسه ولی وقتی میری بالا، تو اون باد و سرما، حتی نمیتونی دوربین رو بگیری تو دستت و اینجوریه که باید بدونی اوج گرفتن شرایط خاصی داره که باید ببینی تحملش رو داری یا نه؟
و باید خودت رو برای اون شرایط خاص آماده کنی
و بدونی که باید چیزی رو از دست بدی (هزینه کنی) تا اون شرایط رو بدست بیاری
اگر دوست پسر یا دختر داشته باشی با فرهنگی
واگر نداشته باشی بی فرهنگ اگر پسر یا دختر با غریبه گرم گرفت وبگو بخند با فرهنگ هست واگر مخالف باشی بی فرهنگی اگر الکی به اسلام گیر دادی روشن فکر وبا فرهنگی واگر مومن ومسلمان بودی بی فرهنگ اگر غرب زده بودی با فرهنگی واگر طبق راه وروش تمدن و فرهنگ کشورت رفتار کنی عقب مانده وبی فرهنگی اگر خواهر یا نامزد یاهمسر و... دوست پسر داشته باشه (یا برعکس)چیزی بهش نگی بی غیرت باشی با فرهنگی در غیر اینصورت بی فرهنگ اگر لوس وخنک باشی با کلاس وبا فرهنگی اگر سنگین با شخصیت باشی بی فرهنگ اگر پسر با همکار،همکلاسی،آشناو... که نامَحرمند بره بیرون تفریح پارک و...با فرهنگ هست(وبرعکس برا دختر هم) و اگر با مَحرم یا نامزد زیاد بره بیرون بی فرهنگی اگر آدم رو کسی غیرت داشته(البته در حد معمول) باشه بی فرهنگ هست واگر بی غیرت باشه با فرهنگ اگر بچه مایه دار باشی با فرهنگی اگر نباشی بی فرهنگ اگر اهل مشروب خوری وفساد باشی با فرهنگی وگرنه بی فرهنگ اگر اهل دود و دم باشی با فرهنگی وگرنه بی فرهنگ اگر تیپ جلف بگردی با فرهنگی اگر تیپ معمولی بی فرهنگی پسر اگر زیر ابرو بر نداره یا دختر اگر آرایش غلیظ نکنه بی فرهنگ هست واگر انجور باشی با فرهنگی اگر پدرو مادر و... از روی تجربه نصیحتت کنن بی فرهنگ وتازه بدوران رسیده هستند و اگردوست دختر یا پسر بی تجربه نصیحتت کنن با فرهنگ و روشن فکر هستند این روزا بخاطر نفوذ فرهنگ فاسد به همه کشورها خیلی ها ادعاشون میشه روشن فکر وعاقلند در صورتی که برده شیطان هستند وبه کسی که به آنها تذکر میده میگن جهان سومی وعقب افتاده در حالی که بر عکس هست ظاهر قضیه اینجوری بنظرمیرسه.پس مواظب باشید چه چیزی برای شما فرهنگ و با شخصیتی هست وچی بی فرهنگی! الهی . . . در شگفتم از آنکه کوه را می شکافد تا به معدن جواهر دست یابد ولی خویش را نمیکاود تا به مخزن حقائق برسد . . .
زندگی را باید از گرگ آموخت وبس
گرگ با همنوعانش شکار میکند خو میگیردزندگی میکند ولی چنان به آنان بی اعتماد است که شب هنگام خواب با یک چشم باز میخوابد
شاید گرگ معنی رفاقت را خوب درک کرده است...........
بارون زمین روخیس کرده بود...
سرما رو میشد تو دستای پسرک لمس کرد...
ساعت تقریبا 8 شب بود ، مردم مشغول خرید ولبخند بودند...
پسرک هم لبخند میزد...
توی دنیای خودش هم تلویزیون LED داشت ،
هم گرمی بخاری ...و گاه گاهی هم ریسه ای از ته دل ،
صورت چرک و سرخش رو غرق در شادی میکرد...
آره! معلوم بود که عاشق کارتون بود اما امشب رو باید روی کارتون میخوابید....
در زندگی هر کسی پیش میآید دوره هایی که زمان نمیگذرد. هر ثانیه میشود یک روز، هر روز میشود یک هفته و هر ماه به درازای یک سال میپاید. ساعت دیواری حرفی نمیزند و ابلهانه همان تیک تاک قدیمی را تکرار میکند. این وقتها، آینه بهتر حرف میزند، ولی تنها وقتی که این ثانیه ها، روزها و هفته ها را سپری کرده باشی و بعد میتوانی رد پای آن را در صورتت، زیر چشمهایت و رنگ موهایت ببینی. این وقتها، ساعتها زل میزنی در یک لیوان چای، متوقف میشوی روی یک صفحه ی کتاب، خیره میشوی به جایی در نقطهای دور و نامعلوم. درست برای همین زمانهاست که فروغ گفته است: میتوان ساعات طولانی/ با نگاهی چون نگاه مردگان، ثابت/ خیره شد در دود یک سیگار/ خیره شد در شکل یک فنجان/ در گلی بیرنگ، بر قالی/ در خطی موهوم، بر دیوار.
دستهایت را حلقه میکنی دور گردن ثانیه ها، با یک دنیا تنفر، با تمام توانت فشار میدهی تا هر ثانیه را به بیرحمانه ترین شکلی از میان ببری و عجیب است که این تلاش برای کشتن هر ثانیه، ساعتها وقت و نیرو میبرد. با خودت فکر میکنی شاید بیمارشدهای، بعد میگویی نه! زمان و زمانه بیمار است. زمان است که روی لحظه میخکوب شده است و با تو لج میکند. کارها یا شروع نمیشود یا به پایان نمیرسد. حرفها گل نمیاندازد. شعرها فرصت نوشته شدن پیدا نمیکند. راهها آغاز نشده تمام میشود. هیچ چیزی و کاری آنقدر کشش ندارد که تو را از زمان غافل کند. راستی این وقتها چاره چیست؟
حرفتان درست است. چاره فقط گذشت زمان است. گذشت زمانی که نمیگذرد.
کاش میشد زمان به عقب برگردد
نه بخاطر اینکه آنهایی که رفته اند
را باز گردانم بخاطر اینکه نگذارم بیایند . . .
ای فرزند آدم...
آنان که با من قهر کرده اند و از من بریده انداگر میدانستند چه اندازه به دیدارشان مشتاقم و انتظارشان را می کشم...
آنان که با من به دشمنی برخاسته و در مقابل اقتدار و عظمت من تیغ پیکار و کارزار کشیده اند.اگر می دانستند
چه مایه به دوستی و مهرشان دلبسته ام...
آنان که روی از درگاه من برگردانده اند اگر می دانستند چقدر دلم برایشان تنگ شده است...
اگر می دانستند بند بند وجودشان به شوق من از هم می گسیخت و پاره های جانشان به اشتیاق از هم می گسست
و دل و قلبشان از خوشی آب
می شد... اگر می دانستند... ای فرزند آدم!
گوییا با خود برد!
به سرایی دیگر! که در آن مرگ به اندازه ی یک حپه ی قند .. در گلو..می میرد..
سهم ما باران نیست.. یا که یک تکه زمین.. سرد و غریب
سهم ما از باران...لذت عصر قشنگی که از پنجره عشق به آن می نگری..نیست
شاید, پی چیزی هستیم..پی گم گشته ی خود.. زیر باران شاید اشک را پنهان کرد...پشت دیوار,.. زیر یک سقف شود,
خنده را کتمان کرد وقت تنگ است زندگی را باید گشت...سریع.. پی آن گمشده ی نا معلوم.. پی "انسانیت" که اگر یافت نشد.. خنده ی یک گرگ است.. لذتی حیوانی ست .. گریه نیست.. مبهوتی است..مرگ آدم .."آدم"؟!
که اگر انسانیت کشته ی دست همین مردم نیست, باکدامین وجدان در پس گریه یک ابر بزرگ ,که از آن بالا ..
به حال همین مثلا آدم ها..یا همان پیر زن..
مثلا بیچاره .. می گرید..می توان خندیدن؟؟
بیچاره نه به جرم سقف پاره..یا لباس کهنه,پاره که به زخمی که در زندگیش..لحظه هایش را سوزاند.. ابر دارد بسی می گرید..
و پیر زن در پی درمان همین زخم عمیق, با دلی مجروح و بدنی فرسوده..
چشم گریان به دنبال سوال خویش است..
|